داستان پند آموز و غم انگیز (مرد نابینا)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به بزرگترین وب سایت اس ام اس و پیامک با موضوعات مختلف خوش آمدید برای استفاده بهتر از مطالب وب سابت از لیست موضوعات استفاده کنید همچنین می توانید اس ام اس های خود را از طریق فرم تماس با ما برای ما بفرستید و انتقادات و پیشنهادات خود را در جهت بهتر شدن این وب برای ما ارسال کنید

وب سایت تک اس ام اس را چگونه ارزیابی میکنید ؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تـک اس ام اس و آدرس TAK.SMS.LXB.IR لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در فرم زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 289
:: کل نظرات : 10

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 8

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 53
:: باردید دیروز : 39
:: بازدید هفته : 317
:: بازدید ماه : 92
:: بازدید سال : 5145
:: بازدید کلی : 134431

RSS

Powered By
loxblog.Com

انواع اس ام اس در تک اس ام اس

داستان پند آموز و غم انگیز (مرد نابینا)
جمعه 6 ارديبهشت 1392 ساعت 17:44 | بازدید : 133 | نوشته ‌شده به دست تک | ( نظرات )

 

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.


عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.


مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

 


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------- مجموعه نرم افزار های ارسال پیام های تبلیغاتی انبوه وایبر ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

:: موضوعات مرتبط: داستان های پندآموز , داستان های غم انگیز , ,
:: برچسب‌ها: داستان های پندآموز , داستان های غم انگیز ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: